مرکّب از: بی + شبهت، از شبهه ’عربی’، بی شک. بی تردید: و هر راز که ثالثی در آن محرم نشود هرآینه از اشاعت مصون ماند و باز آنکه بگوش سیمی رسید بی شبهت در افواه افتد. (کلیله و دمنه)، اگر خار در چشم متهوری مستبد افتد و در بیرون آوردن آن غفلت بورزد... بی شبهت کور شود. (کلیله و دمنه)، رجوع به شبهت شود.
مُرَکَّب اَز: بی + شبهت، از شبهه ’عربی’، بی شک. بی تردید: و هر راز که ثالثی در آن محرم نشود هرآینه از اشاعت مصون ماند و باز آنکه بگوش سیمی رسید بی شبهت در افواه افتد. (کلیله و دمنه)، اگر خار در چشم متهوری مستبد افتد و در بیرون آوردن آن غفلت بورزد... بی شبهت کور شود. (کلیله و دمنه)، رجوع به شبهت شود.
مرکّب از: بی + قباحت، آنکه زشتی چیزی را درنیابد. رجوع به قباحت شود، ناامید. (ناظم الاطباء) ، برخلاف میل. (یادداشت مؤلف) : همی خواهداز من که بی کام من ببرد ز دل خواب و آرام من. فردوسی. - به بی کام کسی، بخلاف میل او. نه بمراد و کام او. به نامرادی او: چو ماهوی مر شاه رامانده دید به بی کام او تخت را رانده دید. فردوسی. ، بی خواست. بی اراده: شاشه، آب تاختن مردم بود که بی کام برآید. (حاشیۀ لغت فرس اسدی نخجوانی)، و رجوع به کام شود
مُرَکَّب اَز: بی + قباحت، آنکه زشتی چیزی را درنیابد. رجوع به قباحت شود، ناامید. (ناظم الاطباء) ، برخلاف میل. (یادداشت مؤلف) : همی خواهداز من که بی کام من ببرد ز دل خواب و آرام من. فردوسی. - به بی کام کسی، بخلاف میل او. نه بمراد و کام او. به نامرادی او: چو ماهوی مر شاه رامانده دید به بی کام او تخت را رانده دید. فردوسی. ، بی خواست. بی اراده: شاشه، آب تاختن مردم بود که بی کام برآید. (حاشیۀ لغت فرس اسدی نخجوانی)، و رجوع به کام شود